داستان سریال بریجرتون که بر اساس رمانی به همین نام است، سرگذشت و زندگی عاطفی 9 دختر خانواده سرشناس و بانفوذ «بریجرتون» را به تصویر می کشد. داستان با ازدواج بزرگترین دختر خانواده، «دافنی»، آغاز می شود. او دختر جوان و زیباییست که در جستجوی نیمه گمشده اش است اما یک رسوایی بزرگ، همه چیز را به هم می ریزد.

غول سبز سرزمین «خیلی دور» حالا دیگر به میانسالی پا گذاشته است. وی به همراه همسرش فیونا ، و بچه هایشان زندگی بسیار خوب و شادی را سپری می کنند. همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رود اما ناگهان با ورود یک موجود پلید، همه چیز بهم می ریزد و ...

سرزمین دور افتاده احتیاج به یک پادشاه دارد و شرک باید یک نفر را برای پادشاهی پیدا کند و او شروع به جستجو تنها کسی می کند که می تواند پادشاه بشود، پسر عموی گمشده فیونا ،آرتی. در این هنگام پرنس دلربا برای انتقام به قلمرو پادشاهی بر میگردد و …

والدین پرنسس فیونا، او و شرک را به صرف شام دعوت می کنند تا عروسی آن‌ها را جشن بگیرند، غافل از اینکه این زوج جوان، هر دو غول هستند.

سریال داستان ظهور، زندگی عاشقانه و همچنین ارتقای شهرت و قدرت ملکه شارلوت جوان را به تصویر کشیده است و ...

یک نوجوان دوازده ساله به نام "گرو" آرزو دارد تا به بزرگترین ابرشرور جهان تبدیل شود. او تصمیم می گیرد تا برای پیوستن به گروه جنایتکاران ویشس 6، هر کاری را که می تواند انجام دهد، اما ...

تلاش پادشاه لوئی چهاردهم برای جاودانگی او را به دستگیری و سرقت نیروی زندگی یک پری دریایی سوق می‌دهد، حرکتی که با کشف این موجود توسط دختر نامشروعش پیچیده‌تر می‌شود و ....

داستان فیلم بر روی مرد دورگه ای به نام آرتور کری تمرکز دارد که نیمی انسان و نیمی آتلانتیسی است. پدر او یک انسان و مادرش ملکه شهر زیر آبی آتلانتیس است. او از توانایی و قدرت ابرانسانی برخوردار است و می تواند جزر و مد دریا را دستکاری کند، با دیگر موجودات آبزی ارتباط برقرار کند و با سرعت فراصوت شنا کند. آرتور یک برادر ناتنی آتلانتیسی به نام اورم دارد که با نام اوشن مستر نیز شناخته می شود. اورم قصد دارد که هفت قلمرو زیرآبی را با هم متحد کند و در برابر انسانها که باعث آلودگی دریا شده اند، اعلام جنگ کند.

شاهزاده میا (ان هتوی) اکنون 21 ساله شده و برای اینکه بتواند تاج و تخت را به ارث ببرد، باید خود را برای ازدواج با اشراف زاده ای انگلیسی آماده کند...

وقتی مادر «میا ترموپلیس» (هاتاوی) اعلام می کند که پدر مرحومش، در حقیقت شاهزاده و صاحب تاج و تخت کشور کوچک اروپایی، «جنوویا»، بوده، در زندگی «میا» تغییر و تحول اساسی به وجود می آید: حالا «میا» تنها وارث آن تاج و تخت است و مادربزرگش، «ملکه کلاریس رینالدی» (اندروز) می خواهد آداب و رسوم اشرافی را به آن دخترک ناشی بیاموزد.

گرو که به همراه سه دخترش (که در سری اول به فرزندی گرفت) ، زندگی جدیدی را با لوسی (که در سری دوم با او آشنا شد) آغاز کرده، قصد دارد تا تمام شرارت های پیشین خود را کنار بگذارد و به زندگی اش بطور عادی ادامه دهد. همه چیز به خوبی پش می رود تا اینکه سر و کله برادر دوقلواش درو که بسیار دلرباتر، خوش قیافه تر و موفق تر از گرو است پیدا میشود و این دو برادر با هم همراه میشوند تا آخرین شرارتشان را انجام بدهند...

یک دزد حرفه‌ای برای عملی شدن طرح بزرگش از سه دختر بچه یتیم، بعنوان طعمه استفاده می کند. اما بعد از مدتی می فهمد که عمیقا به آن‌ها وابسته شده و آن‌ها باعث تحول زندگی‌اش شده‌اند.

پروفسور "مایکا آرمسترانگ" به همراه دستیار و نامزد خود "سارا شرمن" برای شرکت در کنفرانسی عازم استکهلم می شوند."مایکل" قصد دارد مدتی را در آنجا بماند و "سارا" باید به خانه بازگردد.اما "سارا" او را تعقیب کرده و متوجه می شود او به سمت آلمان شرقی می رود...

راهبه ای به نام «ماریا» (اندروز) که به دلیل عشق دیوانه وارش به موسیقی و طبیعت با محیط صومعه هم خوانی ندارد، به عنوان معلمه ی هفت فرزند «ناخدا فون تراپ» (پلامر) به کاخ اشرافی او فرستاده می شود. ناخدا به سفر می رود و «ماریا» بچه ها را با موسیقی آشنا می کند…